دیجی تایم | دنیای فیلم و سریال های روز دنیا

banner adsbanner ads

Notorious 1946

نام فارسی : بدنام

 زبان : فارسی + زبان اصلی

صوت دوبله بصورت جداگانه

سال تولید : ۱۹۴۶

محصول کشور :آمریکا

 ژانر : عاشقانه | هیجان انگیز

امتیاز IMDB از ۱۰ : ۸٫۱

 کیفیت : BluRay 1080p – ۷۲۰p

 کارگردان : Alfred Hitchcock

ستارگان : Ingrid Bergman , Cary Grant , Claude Rains

خلاصه فیلم :«آلیسشا هیوبرمن» ( برگمن ) دختر یک جاسوس نازى دستگیر و محکوم شده، به «دولین» ( گرانت )، مأمور مخفى امریکایى دل می‏بازد. دولین، آلیشا را به کمک می‏طلبد و او هم می‏پذیرد تا نقش عنصر نفوذى در تشکیلات دشمن را بازى کند و با «الکساندر سباستیان» ( رینز ) مأمور نازى رابطه برقرار کند…

 

دوبله فارسی فیلم بدنام

(دوبله قدیمی و تقریبا کامل)

اطلاعات دوبله (به نقل از کافه کلاسیک):
مدیر دوبلاژ: هوشنگ لطیف پور
کری گرانت / دِولین / ناصر طهماسب
اینگرید برگمن / الیشیا هوبرمن / نیکو خردمند
کلود رینز / الکساندر سباستین / اکبر منانی
لوئیس کالهرن / کاپیتان پُل پریسکات / خسرو شایگان
لئوپولدین کنستانتین / مادام سباستین / مهین بزرگی
رینهولد شونزل / دکتر آندرسون / هوشنگ لطیف پور
اَلکس مینوتیس / جوزف / حسین حاتمی
ابرهارد کروشمیت / امیل هوپکا / پرویز نارنجی ها
سر چارلز مندلی / کامادور / ناصر احمدی
فی باکر / اِسل / پروین ملکوتی
مهین بزرگی (پیرزنی در مهمانی الکس)
حسین حاتمی (افسر پلیس راهنمایی)

 


 

لینک دانلود دوبله فارسیBluray 1080pحجم 1.6 گیگابایت

 

لینک دانلود دوبله فارسیBluray 720pحجم 815.36 مگابایت

 

دانلود صوت دوبله جداگانهدوبله اول

 

لینک دانلود زبان اصلی720p BluRayحجم 631.76 مگابایت

 


 

 

نقد و بررسی فیلم

 

همانطور که سرگیجه(Vertigo) اوج دقت و وسواس هیچکاک در ساخت فیلم را نشان میدهد، بدنام نیز نمونه بازری درگری است از سبک تصویرپردازی این فیلمساز بزرگ . فیلمی که حاوی شماری از تاثیرگذارترین نماهای نه تنها هیچکاک بلکه تاریخ سینماست.

که در این فیلم به همراه کازابلانکا یکی ماندگارترین بازی های خود را ارائه کرده است، در نقش زنی ظاهر میشود که به خاطر گذشته بدنام خانوده اش (جاسوسی پدرش برای نازی ها) از طرف سازمان جاسوسی ایالات متحده ترغیب میشود تا از اجتماع نازیها در شهر Rio برزیل خبرهای برایشان جمع آوری کند. ماموریت جاسوسی که وی را تا لبه مرگ توسط معشوق شکاکش می برد. شک و سوء ضنی که محور اصلی رویدادهای فیلم است. تا جایی که یکی را به سوی آزادی برده و دیگری را سوی مرگ میکشاند.

هیچکاک این فیلم را در سال 1946، یعنی بعد پایان جنگ جهانی و قبل از شروع جنگ سرد ساخت. در واقع این فیلم نشان میدهد با آنکه جنگ به اتمام رسیده ، مسئله نازی ها همچنان دغدغه فکری او و Beh Hetch (فیلمنامه نویس) بوده است (در ابتدای فیلم نیز تاریخ، زمان و مکان دقیق همانند فیلم روانی ذکر می شود).

داستان فیلم هنگامی آغاز میشود که برگمان در نقش یک آمریکایی متعصب بنام آلیشیا هابرمن که پدرش به جاسوسی برای نازی های محکوم شده است و روی به مصرف الکل و روابط نامشروع آورده است، توسط یکی از مامورین اطلاعات ایالات متحده بنام دولین (با بازی کری گرانت) برای جاسوسی در خانه سباستین (Claude Rains) استخدام و راهی Rio میشود. سباستین که زمانی عاشق او بوده، دوباره به او ابزاز علاقه میکند. تا اینکه دولین از آلیشیا درخواست میکند تا برای بدست آوردن اطلاعاتی مهم پیشنهاد ازدواج سباستین را قبول کند. آلیشیا نیز به خاطر عشق به دولین، به این کار تن می دهد.

با وجود محدودیت های وضع شده هالیوود در آن زمان، تمامی صحنه های عاشقانه فیلم به شکلی ماهرانه توسط هیچکاک نشان داده میشود. به نحوی که بیننده با وجود اینکه سباستین در واقع یک جاسوس نازی است، از آنجایی که عاشقانه آلیشیا را دوست دارد، با وی بیشتر از دولین احساس همدردی میکنند. شخصی که با وجود علاقه آلیشیا به او، از وی به عنوان ابزاری برای جمع آوری اطلاعات استفاده میکند.

معروف است که هیچکاک به جزئیات بصری توجه زیادی دارد. او قبل از فیلمبرداری، استوری برد صحنه ها را ترسیم میکند و هنرمندانه بدون تاثیر پذیری از کارنامه ابر ستاره ای مانند کری گرانت، صحنه هایی مانند معرفی شخصیت دولین را به تصویر میکشد. در میهمانی ای که آلیشیا برای فراموش کردن ماجرای محکوم شدن پدرش مست کرده است، دوربین پشت دولین قرار میگیرد؛ به طوری فقط پشت سر او را مشاهده میکنیم. سپس دوربین با حرکتی پاندولی حرکات آلیشیا و تلاش او برای فراموشی را تعقیب میکند.

صبح روز بعد، آلیشیا بیدار میشود و نمایی نزدیک از لیوان نوشیدنی (همانند فنجان قهوه حاوی ارسنیک در ادامه داستان) گرفته می شود. از نگاه او دولین به حالت برعکس دم در ایستاده است. وقتی مینشیند، دولین که حالا 180 درجه چرخیده است به وی پیشنهاد جاسوسی میدهد. آلیشیا قبول نمی کند و از برنامه اش در مورد سفری دریایی صحبت میکند. دولین سپس صدای ضبط شده ای برایش پخش میکند که نشان دهنده آلیشیا بر خلاف ظاهر بهم ریخته اش چقدر نسبت به کشورش متعصب است. وقتی صدا پخش میشود آلیشیا در سایه قرار دارد. در ادامه نوری ضعیف بر او میتابد و در انتها تصویرش کاملا روشن میشود. هیچکاک با در کنار هم قرار دادن جلوه های تصویری آنچه اتفاق می افتد را با هنرمندی روایت میکند.

نماهای زیبای دیگری نیز در فیلم وجود دارد. مشهورترین آنها جایست که دوربین از بالای ورودی تالار قصر سباستین در Rio حرکت میکند و تا نمایی نزدیک از کلیدی که در دست آلیشیا قرار دارد بدون توقف پایین میرود. کلید در اتاق شرابی را باز میکند که دولین (به لباس یک میهمان) قرار است بدنبال بطری بگردد که در آن بجای شراب مواد رادیو اکتیو برای ساخت بمب قرار دارد.

فیلمنامه Hetch در توضیح شخصیت مردان داستان هوشمندانه عمل کرده است. سباستین با بازی Rains، کوتاه تر، ظریفتر، آسیب پذیرتر و تحت تاثیر مادرش (Leopoldine Konstantin) قرار دارد. دولین (با بازی کری گرانت) بلند قد، با ابهت، در برخی موارد خام و کم تجربه و شکاک است. درحالی که سباستین کاملاً شخصیتی اعتمادگر و متکی دارد. هر دو آلیشیا را دوست دارند اما کسی که نباید به او اعتماد کند، این اشتباه را میکند تا جایی که در انتهای داستان دولین، آلیشیا را از قصر نازی ها که پر از جاسوسان ضد امریکاست بیرون می برد درحالی که چیدمان صحنه طوری است که بنظر نمی رسد کسی بتواند جلویشان را بگیرد (در مقایسه با صحنه ای دیگر که دولین از همان پله های موقع فرار بالا میرود، پایین آمدن او با آلیشیا بنظر طولانی تر بوده و گویی پله های بیشتری را طی میکنند – روش هیچکاک برای افزایش هیجان فیلم).

در آثار هیچکاک، داستان طوری پرداخته میشود که اغلب زنی ظریف و معمولاً با مولایی روشن در موقعیت های خطرناکی قرار میگیرد و مغلوب شرایط می شود. هیچکاک استاد همین مغلوب کردن ها و بازی با شخصیت است. به طور مثال در بدنام، دولین (مانند شخصیت جیمی در سرگیجه)از زن بیگناه مراقبت و وی را آموزش می دهد که وی دقیقاً همان طوری رفتار کند که او میخواهد.

Ingrid Bergman که شخصیتی با پرستیژ و در عین حال جذاب دارد، انتخاب ایده آلی برای بازی در نقش آلیشیا است. در کازابلانکا در کنار یک شخصیت قهرمان و مقاوم زندگی میکند در حالی که عاشق یک صاحب رستوران شلخته است و همچنین خودش شخصیتی قهرمان گونه دارد. در بدنام، بیننده هیچگاه در قهرمان بودن او شک نمیکند در حالی میتوان فهمید که چرا کری گرانت چنین حسی راجع به او ندارد. در فیلم او بیش از حد الکل مصرف میکند و در کنار سباستین میخوابد. اما تنها به عشق دولین تن به این کار میدهد در حالی که دولین به سختی میتواند عاشق چنین زنی شود.

فیلمهای بسیاری با نماهایی از تعقیب و گزیر به انتها میرسند. در حالی که در بدنام رویدادهای گریزناپذیر 10 دقیقه آخر چنان اتفاق می افتند که داستان با نمای زیبا و به شکلی توجیه پذیر به پایان میرسد و در آن یکی از نازی ها به سباستین میگوید: ” آلکس، میشه لطفاً بیای داخل؟میخوام باهات صحبت کنم” و الکس داخل میشود در حالی که میداند دیگر هیچوقت زنده بیرون نمی آید.

 

اختصاصی نقد فارسی

مترجم: بهروز آقاخانیان

 

نقد و بررسی فیلم به قلم

 

نقدی بر فیلم (( بدنام ))

(( بدنام )) یكی از بهترین عاشقانه های تاریخ سینما و یكی از بهترین آثار هیچكاك است. اثری كه علیرغم پرداخت به صورت یك تریلر جاسوسی در بسیاری از صحنه ها به یك ملودرام عاشقانه تبدیل می شود. پرداخت عاشقانه در زیر حالت جاسوسی فیلم نه تنها باعث جذابیت فیلم شده بلكه تبدیل به نوعی بازی در بازی شده است. زنی كه اصالت آلمانی دارد علیرغم اینكه پدرش را آمریكاییها به زندان محكوم كرده اند فقط به خاطر عشق به یك جاسوس آمریكایی حاضر می شود بر ضد هموطنان خود اقدام كند و حاضر می شود تمام آرمانهای كه پدرش به خاطر آنها مبارزه كرده و به خاطر آنها به زندان افتاده است را زیر پا بگذارد. آلیشیا( اینگرید برگمن ) حتی حاضر است برای رضای معشوق دولین ( كاری گرانت ) و به خاطر وظیفه ای كه بر عهده ی دولین است با مرد دیگری ازدواج نماید. وی مجبور است علیرغم احساسات باطنی خود خود را عاشق سباستین ( كلود رینز ) كه در حقیقت مامور نازی ها است نشان دهد تا اطلاعاتی را كه دولین از او می خواهد به دست آورد. به قول پاسكال بونتیزر ْ مسئله حائز اهمیت در بدنام این نیست كه بطری های شراب، حاوی مواد معدنی هستند، بلكه این است كه شراب در زیرزمین قرار دارد، كه در زیر زمین با كلید قفل می شود، كه كلید نزد شوهر است، كه شوهر دلباخته ی همسرش است، كه همسر مرد دیگری را دوست دارد، كه مرد می خواهد بداند در زیر زمین چه چیزی وجود دارد.ْ

بله مسئله ى حائز اهمیت در بدنام جاسوسی نیست بلكه عشق دو مرد به یك زن واحد است، عشق مخربی كه برای هر دو عاشق چیزی جز دردسر و پریشانی به همراه نمی آورد. علیرغم اینكه ((بدنام)) را ملودرامی با پایانی خوش به حساب می آورند این فیلم دارای پایانی خوش و خوشایند نیست. سباستینی كه برای تماشاگر محبوب و مورد قبول است ( حتی بیشتر از دولین ) در پایان در دام مامورین آلمانی گرفتار می شود. دولینی كه مستوجب تنبیه است در آخر بدون كوچكترین تنبیهی به عشقش كه آنرا فدای وظیفه كرده است ( درست برعكس سباستین كه وظیفه را فدای عشق می كند ) می رسد و آلیشیا زنی منفعل كه حتی وقتی می فهمد دارد توسط مادر سباستین مسموم می شود هیچ عكس العملی از خود نشان نمی دهد و به تقدیر خود تسلیم می شود در پایان توسط دولین نجات پیدا می كند با وجود اینكه سلامتی او برای تماشاگر مسجل نمی شود. در انتها تماشاگر از نجات آلیشیا خوشحال است ولی از اینكه دولین بدون اینكه كوچكترین تنبیهی شود به آلیشیا می رسد ناراحت و از اینكه مرد عاشق و مهربانی چون سباستین به دست مامورین آلمانی می افتد ( كه ما می دانیم مجازاتش مرگ است ) شدیدا دلگیر می شود. آیا با این پایان می توان این فیلم در دسته ی ملودرام های با پایان شاد دسته بندی كرد؟ می توان به آینده ی آلیشیا و دولین امیدوار بود؟ آیا دیگر دولین آلیشیا را به آغوش كس دیگری نخواهد انداخت تا برای او اطلاعات كسب كند؟ و هزار سوال دیگر كه بی پاسخ می ماند و ما را درباره ى پایان خوش فیلم به شك می اندازد.

درونمایه فیلم برخلاف ظاهرش كه مبتنی بر روابط علی و معلولی افراد است كاملا بر روابط احساسی اشخاص استوار است. در ظاهر سباستین دوست پدر آلیشیا است و قبلا از او خواستگاری كرده ولی جواب منفی شنیده است. پس زمینه ی عشقی بوجود آمده در ظاهر بین این دو كاملا تعریف می شود. دولین به عنوان یك مامور وارد خانه ی آلیشیا شده و در مهمانی او شركت می كند و در زمانی كه آلیشیا مست است خود را به او نزدیك می كند و اطلاعاتی را از او كسب می كند كه شاید در زمان هوشیاری نمی توانست به آنها دست یابد و در حقیقت آلیشیا در معذوری قرار می دهد كه یك طرف آن عشق است و طرف دیگر حرفی كه به دولین زده و دوست ندارد از آن كوتاهی كند و حتی در جایی كه آلیشیا با جاسوسی مخالفت می كند دولین صفحه ی ضبط شده رو روی گرامافون می گذارد كه آلیشیا با پدرش بحث می كند و خود را یك آمریكایی معرفی می كند نه یك آلمانی و معتقد است چون در آمریكا متولد شده است پس ذاتا یك آمریكایی است و طرفدار منافع آمریكا می باشد نه آلمان و حاضر نیست حتی به خاطر پدرش برای آلمانها جاسوسی كند. به همین خاطر آلیشیا مجبور به جاسوسی برای آمریكا می شود و در حقیقت به آرمان پدرش خیانت می كند. روابط دولین و آلیشیا نیز در ظاهر كاری است و تعریف شده. دولین مسئول مستقیم آلیشیا است و آلیشیا زیر نظر او كار می كند. آلیشیا عشق خود را به دولین نشان می دهد ولی چیزی از او نمی بیند و این موضوع او را سرخورده می كند و او خود را كاملا وقف كاری می كند كه نه تنها هیچ علاقه ی به آن ندارد بلكه از آن متنفر است و فقط چون در جریان بازی است نمی تواند دست از بازی بردارد. وی در حقیقت با غرق كردن خود در كار سعی در پنهان كردن عشق خود نسبت به دولین و سرخوردگی ناشی از آن دارد. دولین هم با پنهان كردن خود در زیر چهره ای خشك و جدی سعی در پنهان كردن عشق خود نسبت به آلیشیا و عصبانیتی كه نسبت به مجموعه كارهایی كه صورت گرفته تا آلیشیا را هر چه بیشتر از او دور كند ( همانند ازدواج سباستین با آلیشیا ) دارد. سباستین شاید تنها آدمی است كه در بیشتر زمان فیلم بر پایه ی احساساتش عمل می كند. او واقعا عاشق آلیشیا است و هر كاری می كند تا او را راضی نگاه دارد برای نمونه با مادرش كه یكی از وحشتناك ترین مادران هیچكاكی است ( به استثنای مادر فیلم بیمار روانی ) به خاطر آلیشیا دعوا می كند و بسیاری از اختیاراتی را كه قبلا مادرش بر عهده داشته به آلیشیا واگذار می كند در حقیقت خانمی خانه را از مادر می گیرد و به آلیشیا واگذار می كند. و در پایان به سزای عشقش می رسد و در دامی كه مامورین آلمانی برای او فراهم كرده اند گرفتار می شود.

هیچكاك در پایان فیلم ما را با دنیایی كه در آن قرارمان داده تنها می گذارد و بدون نتیجه گیری ما را رها می كند بدون اینكه از سرنوشتی كه در انتظار آلیشیا و دولین است با خبرمان كند و تنها سرنوشتی كه معلوم است سرنوشت غم انگیز سباستین است كه با وجود آنكه نشان داده نمی شود ما مطمئنیم كه سرنوشتی جز مرگ در انتظارش نیست. در حقیقت هیچكاك ما را در كابوسی كه ساخته تنها می گذارد.

(( سرگیجه )) عاشقانه ترین عاشقانه ى تاریخ سینما است. فیلمی بسیار جذاب و دوست داشتنی كه هنوز در تاریخ سینما نظیری پیدا نكرده است. فیلمی در ستایش عشق و در مذمت گناه. این فیلم هم همانند فیلم (( بدنام )) علیرغم موضوع جنایی اش درباره ى رابطه ی بین افراد است. رابطه ی بین خیر و شر. زشت و زیبا. نیك و بد. در بین تمام آثار هیچكاك (( سرگیجه )) شاید تنها اثری است كه از محدوده ی سینما خارج شده و به نوعی شعر تصویری بدل شده است. هیچكاك استاد سینمای ناب ( سینمای تصویری ) در این فیلم با تصویر چه كارها كه نكرده است. هر فریم این فیلم به اندازه ی ارزشمند و اثر گذار است كه از محدوده تعریف خارج شده است. قاب بندی های زیبا و بی نظیر هیچكاك در این فیلم این فیلم را به اوج برده است به صورتی كه اگر دشمنی و خصومت منتقدین نبود بی شك این فیلم بهترین فیلم تاریخ سینما نام می گرفت. جایی كه به حق متعلق به آن است. هیچكاك اگر تنها همین فیلم را در كارنامه ی شكوهمند فیلمسازیش داشت برای رساندن او به اوج قله ی فیلمسازی كفایت می كرد در حالی كه وی شاهكارهای دیگری چون (( پنجره ی عقبی ))، (( بدنام ))، (( بیمار روانی )) و… را خلق كرده است. پس بی شك بزرگترین كارگردان تاریخ سینما كسی نیست جز سر آلفرد هیچكاك

(( سرگیجه )) واجد تمام مشخصات سایر فیلم های هیچكاك است. 1- عشق 2- تاكید بر جزئیات 3- جنایت 4 – گناه 5- مجازات گناهكار 6- بر هم خوردن تعادل در زندگی روزمره ی افراد 7 – تغییر در شخصیت افراد در انتهای فیلم

(( سرگیجه)) یك كابوس به تمام معنی برای تماشاچیان حرفه ای سینما محسوب می شود. تمام كسانی كه بار اول فیلم را دیده اند مات و مبهوت تا چند ثانیه از جایشان تكان نخورده اند و بعد تا چند وقت درگیر حل و فصل موضوع فیلم بودند. مگر می شود در آخر كار كه همه چیز به خوبی و خوشی در حال تمام شدن است در چند پلان آخر فیلم كاملا سرنوشتی را كه توسط تماشاچیان برای دو شخصیت ساخته شده عوض كرد. برای مثال همانند فیلم (( شمال از شمال غربی )) كه هیچكاك در سكانس آخر بعد از بحران پر هیجانی ( آویزان شدن قهرمانان فیلم از كوه راشومور ) یك راست به مرحله ی حل و فصل كات می زند ( جایی كه قهرمان مرد دست قهرمان زن را گرفته و به بالای تخت خواب قطار می برد). اما در سرگیجه اینگونه نیست. بعد از استحاله ی شخصیت جودی به شخصیت مادلن ( هر دو با بازی كیم نوواك ) به خواست اسكاتی ( جیمز استیوارت )، تماشاگر انتظار پایانی خوش را بعد از دو ساعت دلهره و تعلیق و جا به جایی مكرر شخصیت ها دارد. ولی هیچكاك بر خلاف انتظار تماشاگر عمل می كند و زن را به مجازات گناهی كه انجام داده می رساند.

حالا یك سوال پیش می آید. هیچكاك كارگردانی كه مشهور به سرگرمی ساز است چرا با این كه می توانست برای این فیلم پایانی خوش برای آن در نظر بگیرد و در نتیجه تماشاچیان بیشتری را جلب كند، ولی اینكار را انجام نمی دهد؟

این سوال یك جواب بیشتر ندارد و آن این است كه گرچه تماشاگر برای هیچكاك اهمیت زیادی دارد، ولی این باعث نمی شود كاری را انجام دهد كه مورد پسندش نبوده و دوست ندارد به خاطر جلب تماشاگر دست به خیلی كارها بزند. درست بر خلاف تهمتی كه منتقدینش به او وارد می كنند!

متن گرفته شده از وبلاگ mehdicinema.persianblog.com

منبع: ایران کلاسیک

 

نقد و بررسی فیلم به قلم

 

اولین فیلمی که از هیچکاک یادم می آید که دیدم فیلم خبرنگار خارجی بود. آن موقع فکر می کنم 15 یا 16 ساله بودم و چون فیلم سیاه و سفید بود جذبش شدم. اما خود فیلم چندان تاثیری بر من نداشت. بعد گمان می کنم خرابکاری بود که آن هم همینطور. بعد نوبت روانی رسید و تازه فهمیدم هیچکاک هیچکاک که هی می خواندم و به گوشم می خورد یعنی چه. یادم است روانی را در دوران دانشجویی و با یکی از آن ویدئوهای آیوای قدیمی و در یک تلویزیون 14 اینچ سیاه و سفید باتفاق دوستان دیدم و خدا می داند چه جاذبه ای در من به وجود آورد. حالا حس می کردم استاد تعلیق که می گویند واقعاً برازنده هیچکاک است. بعد نوبت طناب شد. دیدم نه، به معنای واقعی یک کارگردان تمام عیار است. سرگیجه اما برای من یک تابلوی توقف بود. فیلمی که جور خاصی شخصی بود. یا باید خوشم می آمد یا نه. نمی گویم فیلم خوبی نیست اما به دلم نچسبید. هرچند جیمز استیوارت، موسیقی و یک فیلمبرداری رنگی فوق العاده دارد. جالب است تا این موقع هنوز بدنام را ندیده بودم. بیگانگان در ترن دوباره مرا با هیچکاک همراه کرد. اما مارنی مرا از عرش با سر به فرش کوبید… یکی از بدترین ها.

و اما بدنام. همین یک فیلم را اگر هیچکاک می ساخت برای هیچکاک شدنش کافی بود. بدون بعضی اغراق های تصویری وموسیقایی روانی، بدون آن جنبه های شخصی سرگیجه، بدون آن سرراستی صرف در طناب و بدون آن پیچش های داستانی در بیگانگان در ترن. در بدنام همه چیز در عالی ترین و بی نقص ترین حد خود در نوع سینمای هیچکاک است. نه آنقدر معمایی که از روایت عشقی نامتعارف و کم نظیر آن غافل شویم و نه آنقدر رمانتیک که جنبه های معماگونه و تعلیق های استادی مثل هیچکاک را نادیده بگیریم. بدنام از ابتدا تا انتها، یک فیلم حساب شده و در نوع خود کامل است.

سکانس افتتاحیه جالبی دارد : حرکت افقی دوربین بر روی افرادی که همه دوربین به دست منتظرند. هیچکاک بدون هیچ نما و گفتگوی اضافه ای این کلید را به بیننده می دهد که شخصیت اصلی فیلمش، آدم مهمی است که به خاطرش این همه عکاس و خبرنگار در کنار هم منتظرش هستند. در ادامه همین حرکت به در اصلی دادگاه می رسیم. جلسه دادگاه از نقطه نظر مردی که از لای در به جلسه نگاه می کند نشان داده می شود که دو کاربرد مفید دارد : اول مشخص کردن موضوع پرونده در حال رسیدگی (خیانت و جاسوسی) بدون نمایش صحنه های دادگاهی معمول در سینما و رعایت ایجاز و دوم نشان ندادن چهره متهم که پدر شخصیت اصلی فیلم نیز هست،که برای جلوگیری از منحرف شدن تمرکز تماشاگر از نقش اصلی به نقش فرعی فیلم لازم می بود. این سکانس اهمیت شروع فیلم در نظر هیچکاک را به خوبی نشان می دهد. او قبلاً هم استادی اش را در این زمینه در فیلم های دیگرش هم به اثبات رسانده است. هرچند در این فیلم برخلاف بعضی از دیگر کارهای شاخصش مثل روانی یا سرگیجه چندان روی عنوان بندی ابتدایی فیلم کار نکرده و یکراست سراغ خود فیلم رفته است.

بعد از این فصل می رسیم به فصل میهمانی در خانه آلیشیاهوبرمن(اینگرید برگمن). کارکرد جالب این فصل معرفی غیرمتعارف دولین(کری گرانت) است. در حالی که آلیشیا با میهمانانش سرگرم خوش و بش است، میهمان آرامی که پشت به دوربین و کاملاً ساکت نشسته، بسیار بیش از افراد حاضر در کادر توجه بیننده را جلب می کند. برای من گرانت نادیدنی از دیگر آدمهای دیدنی در این صحنه زنده تر و پویاتر است. باور کنید آن روح جذاب کری گرانت همین طوری هم نگاه ها را به سوی خودش می کشد.

در همین سکانس و هنگام آشنایی آلیشیا و دولین، هیچکاک شیطنت کوچکی هم می کند و صلیبی در پس زمینه، روی دیوار و دقیقاً بین این دو نفر قرار می دهد. طوری که انگار می خواهد پیشاپیش به رابطه این دو نوعی تقدس و پاکی ببخشد. درست مانند فیلم اعتراف می کنم که در آن هم در صحنه دادگاه مونتگمری کلیفت، صلیبی بزرگتر همین پاکی را القا می کند.

هیچکاک بخصوص در این فیلم اصرار فراوان و البته مفید و به جایی دارد بر اینکه نماها بیشتر از اینکه نمایشگر اتفاق یا تعلیق در لحظه باشند، پیشاپیش برانگیزاننده تفکر بیننده در جهت کشف علت و دلیل آن باشد. به عنوان نمونه در سکانسی که در آن آلیشیا در حال مستی رانندگی می کند و پلیس وی را وادار به نوقف می کند، همزمان با کری گرانت که کارت شناسایی اش را از جیب کتش خارج می کند، دوربین با آن همراه می شود تا به دست پلیس برسد. دیگر قبل از اینکه کارت به مقصد برسد، همه این نکته را که دولین ممکن است ماموری، چیزی باشد در ذهن مرور کرده ایم.

مورد دیگر را در آغاز سکانس بعد شاهد هستیم : آلیشیای مست از شب پیش روی تخت خوابیده و لیوانی محتوی آبمیوه در کنارش جلب نظر می کند. پس مطمئن می شویم که دولین هم در خانه هست و همزمان با بیدار شدن آلیشیا یک نمای کج مخصوص هیچکاک از دولین که از نقطه نظر آلیشیا به تصویر کشیده می شود.

هیچکاک همواره در انتخاب بازیگران فرعی فیلمش دقت فراوانی داشته است. این امر در فصل اولین حضور آلیشیا در خانه الکساندر سباسستین (کلود رینز) کاملاً مشهود است. چهره هایی که برای دوستان و همکاران سباستین انتخاب شده اند، گذشته از وقار و خوشرویی ظاهری، نوعی شقاوت و بی رحمی را نیز دارا هستند. در همین میهمانی، هیچکاک بدون هیچ مقدمه چینی سراغ مک گافینش یعنی همان بطری های شراب مرموز هم می رود و معمای آن را در همین جا طرح می کند.

آلفرد هیچکاک از جمله کارگردانانی است که در بسیاری موارد از قاب بندی و نماهای مشخصی برای معرفی و نمایش ابعاد یک شخصیت استفاده می کند. در بدنام در چندین جای فیلم چنین نشانه هایی را در روشن ساختن بیشتر بعضی از شخصیت ها شاهد هستیم. شخصیت سباستین به نظرم کارشده ترین و جالب ترین شخصیت فیلم است. مردی پا به سن گذاشته، آداب دان، باوقار، رمانتیک و در عین حال مرموز و خطرناک. اما او صفت دیگری هم دارد که پیش از آنکه در اواخر فیلم آشکارا به نمایش درآید با توسل به همان شیوه نشان داده می شود. سکانسی که در آن سباستین با مادرش در مورد آلیشیا صحبت می کند و به او می گوید که تو به آلیشیا حسادت می کنی، کادربندی به این صورت است که که مادر در پیش زمینه نشسته و پسر کمی آنطرفتر ایستاده. هرچند این نما در ابتدا بر برتری فرزند بر مادر دلالت می کند، اما در باطن نشانگر قدرت و تسلط فراوان مادر بر فرزند است. تاکید سباستیان بر حسادت مادر کاملاً معلوم می کند که تجرد سباستین در این سن و سال چه علتی داشته است. پس از اینجا این ضعف سباستین را هم(که هرچند حرف خود را در مقابل مادر به کرسی می نشاند) به وجوه دیگر شخصیتش اضافه خواهیم کرد.

تقریباً بعد از ازدواج آلیشیا و سباستین، سیر وقایع داستان در مسیری ادامه پیدا می کند که هیچکاک دست بازتری برای به تصویر کشیدن تعلیق های مبتکرانه اش دارد. مثلاً وقتی آلیشیا کلید انبار را از دسته کلید شوهرش برمی دارد نمایی داریم که طی آن سباستین در حالی دستانش را دراز کرده به طرف همسرش می رود و در همان حال دوربین به دستان سباستین نزدیک می شود و آن را همراهی می کند. مگر دستهای سباستین به کجا می روند؟ خب، معلوم است، می رود تا دستانی را کلید در آن مخفی شده در دست بگیرد. تعلیقی ساده اما فوق العاده تاثیرگذار.

همین کلید در اولین نمای میهمانی خانه سباستین، بهانه تعلیق هوشمندانه دیگری است. آنجا که دوربین از بالای پله ها، آلیشیا و سباستین را در پایین و در مرکز قاب خود دارد و آرام آرام به طرفشان زوم می کند. اما آنچه دوربین به خاطرش این راه را طی کرده، این زوج نیستند. هدف چیز بسیار کوچکی است که در مشت گره کرده آلیشیا قرار دارد. سباستین می رود… حالا دیگر وقتش است.

اکنون که صحبت از تعلیق شد، دلم نمی آید از این یکی بگذرم؛ در همین فصل میهمانی یک اشاره به ظاهر کوچک از دولین، تمام فصل را پر از تعلیق می کند: خدا کنه شامپاین به این زودی ها تموم نشه که مجبور بشن بیان انبار…. حالا تمام هوش وحواس ما به این چیزهاست: بطری هایی که در حال تمام شدن هستند، گیلاس هایی که از روی میز کم می شوند و میهمانانی که بی خبر از همه جا به نوشیدن مشغولند؛ تعلیقی نامحسوس اما تنیده شده در تمام نماها و فضای سکانس.

بالاخره به فصل مورد علاقه ام رسیدم. سکانسی که در آن مسموم کردن آلیشیا شروع می شود: همه چیز در یک پن دوربین شاهکار خلاصه می شود. یک حرکت افقی که از سه بخش تشکیل می شود:

1- سباستین در ابتدای سکانس آلیشیا را دعوت به خوردن قهوه می کند. شک تماشاگر که از چگونگی از بین رفتن آلیشیا اطلاع ندارد، با این رفتار سباستین اندکی برانگیخته خواهد شد.

2- حرکت همزمان دوربین از تعارف سباستین به سوی فنجان قهوه ای که در مقابل آلیشیا قرار دارد. و حالا یک معادله خیلی ساده: از آنجا که هیچکاک هیچگاه نمای بسته بی منظوری ندارد، پس قهوه آلیشیا آلوده است.همین.

3- در حالی که به فنجان قهوه ای که آلیشیا مشغول نوشیدنش است خیره شده ایم دوربین ما را به کمی آنطرفتر می بردکه مادر سباستین روی صندلی نشسته و به آرامی مشغول گلدوزی است. تاکید روی او کمترین تردیدمان را به یقین مبدل می کند… هرچند طراح نقشه در حال زدن طرح دیگری است.

بهتر است در این میانه یادی از کری گرانت بکنم. اجرای متفاوتش در این فیلم حداقل لیاقت یک نامزدی اسکار را داشت. چیزی که بارها از او دریغ شد (هرچند دوبار کاندید شد). خود دولین شخصیت چندان پیچیده ای نبود ولی قطعاً اجرای بسیار مشکلی را می طلبید. هرچند بازیگران کلاسیکی مثل کری گرانت چندان با مشکل (مانند بازیگران امروزی) میانه ای ندارند. کافیست کری گرانت باشی تا هرچه در نقش است خودش بیرون بریزد…. اما چرا اجرای گرانت به نظرم آنقدر سخت رسید: گرانت در این فیلم چندین مرحله متفاوت و متناقض از بازیگری را در نقش دولین به اجرا می گذارد. روندی که از ایفای نقش یک مامور مخفی جدی آغاز می شود، به مرحله تحریک احساسات عاطفی از سوی آلیشیا می رسد، جایی که کاملاً عشقش را به دختر ابراز می کند، آنگاه که ماموریتش باعث می شود که بین یک مامور وظیفه شناس و مردی عاشق مردد باشد و موقعی که با ازدواج محبوبش حتی به مرز حسادت می رسد و در نهایت آن هنگام که برای نجات جان معشوق، خود را سپر بلا می کند و دوباره عشقش را عیان می سازد. تمامی این مسیر شخصیت دولین را باور کنید تماماً از بازی کری گرانت با تمام وجود درک کردم. ضمن اینکه نباید از یاد برد که آن هنگام گرانت بیشتر بعنوان یک هنرپیشه درجه یک کمدی رمانتیک شناخته می شد.

در این مسیر، البته تاثیر اجرای گرانت را کاملاً در بازی اینگرید برگمن بزرگ شاهد هستیم. فکر نمی کنم در مورد برگمن عزیز چندان نیازی به توضیح اضافی باشد.

اما کلود رینز به نظرم بهترین بازیگر مکمل سینما بود. شخصیتی پیچیده و اجرایی دشوار که هنر رینز آن را آسان نمود. چه در این فیلم و چه در فیلم هایی مثل کازابلانکا یا لورنس، اگرچه نقش اول نیست، اما اگر بهتر از نقش اول نباشد، کمتر نبوده است.

دیگر به پایان فیلم رسیده ایم. همانطور که از هیچکاک انتظار می رود با اختتامیه ای ساده اما با تاثیری شگرف مواجه هستیم: دولین، آلیشیا را با خود را با خود می برد و سباستین را جا می گذارد. اکنون او مجبور است که از پله های خانه اش بالا برود و به دوستان قدیم و جلادان فعلی اش بپیوندد. حالا دیگر اوست که بدنام شده است.

منبع: همچنان که زمان می گذرد

 

نقد و بررسی فیلم به قلم

 

در اولین جلسه فصل زمستان، از سلسله نشست های «یک فیلم، یک فیلمنامه» فیلم بدنام به نمایش در آمد و سپس جلسه نقد و بررسی آن برگزار شد.

شادمهر راستین، فیلمنامه نویس و منتقد محمدعلی سجادی، فیلمنامه نویس و کارگردان، به عنوان میهمانان این جلسه در سالن حاضر هستند. کیوان کثیریان که اجرای این برنامه را به عهده دارد، از راستین دعوت می کند تا بررسی فیلمنامه بدنام را که نوشته بن هکت است، آغاز کند. راستین در ابتدا به ویژگی های بارز حضور هیچکاک در فیلم اشاره می کند و می گوید: در تمام زوایای این فیلم، مشخصات یک فیلم هیچکاکی مشخص است و در فیلم، بدنام پیدا کردن ردپای کارگردان اصلاً کار سختی نیست. بارها گفته ایم که پیدا کردن بخش کارگردانی یا فیلمنامه نویسی یک فیلم، یکی از وظایف منتقد فیلمنامه است و بازشناسی فیلمنامه فیلم هم برای فیلمنامه نویس بسیار خوب است. بدنام یک الگو به شمار می رود. از این حیث که می توانیم ببینیم که در کدام قسمت بیشتر نقش کارگردان پررنگ است و در کدام بخش، نقش فیلمنامه.

راستین در مورد سبک فیلمنامه نویس «هکت» صحبت می کند و می گوید: این فیلمنامه، نوشته کسی است که از بنیان گذاران سینمای کلاسیک محسوب می شود. فیلمنامه هایی که در آن روزها ساخته شده اند، اغلب طبقه بندی شده، مشخص، معین و دارای الگو هستند. اگر بتوانیم این فیلمنامه را بازشناسی کنیم، شیوه خوبی را در پیش گرفته ایم، چون به هر حال سینمای هیچکاک سینمای متکی به کارگردانی است. در واقع هر فیلمنامه نویسی که بخواهد برای فیلمی از هیچکاک، فیلمنامه بنویسد، باید منطبق با سبک فیلم سازی او بنویسد. نمونه این مسئله، فیلمنامه فیلم سرگیجه است که دو نویسنده، فیلمنامه ای را مخصوص فیلمی برای هیچکاک می نویسند و بهترین فیلم هیچکاک شکل می گیرد. سبک هیچکاک به همه تحمیل می شود، از فیلم بردار گرفته تا بازیگر و طراح نور، همه و همه هیچکاکی می شوند و نگره مؤلف هیچکاک هم همین مسئله است، اما بازشناسی فیلمنامه اش، یک تجربه است؛ چون ما در ایران اغلب با ترجمه هایی در مورد فیلم های هیچکاک مواجه هستیم، نه فیلمنامه های آنها. اما ما در بدنام با بن هکت روبه رو هستیم، فیلمنامه نویسی که به رغم کسب شهرت برای فیلمنامه بدنام، کمتر تحت تأثیر هیچکاک قرار گرفت. کارگردان فیلم های شیفته و جنایت، با بیان این مطلب که بدنام فیلم محبوب اوست، گفت: بدنام برای من یک الگوست، من در مدتی که امروز برای چندمین بار این فیلم را تماشا می کردم، به این موضوع فکر می کردم که تا چه حد می توان به فیلمنامه اکتفا کرد و هیچکاک را به عنوان کارگردان کنار گذاشت؟ ای کاش می شد شرایطی را داشتیم که پیش از تماشای فیلم، می توانستیم فیلمنامه را هم به طور مستقل بخوانیم. اما در شرایط فعلی ما تنها با پلان هایی که هیچکاک طراحی کرده است، مواجه ایم. به عنوان مثال، ما نمی دانیم که صحنه آغازین مهمانی یا پلان کلیدی کف دست، چطور در فیلمنامه نوشته شده اند. ساخت و ساز اثر، آن قدر در کادر دخیل است که بررسی فیلمنامه امری دشوار به نظر می رسد. اما از سویی، این اتفاق آن قدر شدید نیست که ما بخواهیم فیلمنامه را نفی کنیم. به هر حال فیلمنامه بدنام، اقتباسی است از یک قصه کوتاه در کنار نظرات هیچکاک. حالا کار ما این است که جدای از هیچکاک، به این فیلمنامه بپردازیم. من همیشه به بدنام به چشم الگو نگریسته ام و هیچ گاه نتوانسته ام بین سرگیجه و بدنام، برتر را انتخاب کنم. اما دلیل این که بدنام را الگوی خود قرار داده ام، چند مسئله است. فکر می کنم مهم ترین چیزی که در این فیلم وجود دارد «حذف» است. ما در همه عناصر، این حذف را شاهدیم. خیلی جالب است که تمام فیلم حول محور سه پرسوناژ می گردد و کمتر پیش می آید که بیرون از این سه پرسوناژ، رفت و آمد کنیم.

سجادی ادامه داد: مهم ترین مسئله این است که فیلم، سه شخصیت محوری دارد و به هر سه کاراکتر به یک اندازه بها می دهد. از نظر تماتیک، تمام انسان ها در مخمصه ای گیر افتاده اند و در پایان، این عشق است که پیروز میدان است. این موضوع از نظر ساخت و سازیک اثر، بسیار جذاب می نماید. نکته دیگری که دوست دارم به آن اشاره کنم، کلیشه ای و قراردادی بودن قصه است که حول موضوع «عشق و وظیفه» می چرخد. این «عشق و وظیفه» که در تمام فیلم جریان دارد، جزئی از وجه کار شده است و تمام پرسوناژها درگیر آن هستند. همچنین دید جاسوسی و تجزیه و تحلیل مسائل جاسوسی، جنگ و موضوعاتی از این دست، تماماً در یک گراند داستان هستند. آن چه در فور گراند فیلمنامه وجود دارد، رابطه ای عاشقانه است و در واقع قصه جاسوسی، تنها قصه زمینه است. تعادل بین این دو، بسیار درخشان اتفاق می افتد، آن هم بدون این که به ورطه پروپا گاند و تبلیغات بیفتد. خصوصاً این که این فیلم بعد از جنگ ساخته شده است. از نظر تم، به نظر می رسد که فیلمنامه از آن دست کارهایی باشد که در دفاع از آمریکا ساخته شده، در حالی که اصلاً این طور نیست. اما به قدری شخصیت ها دو سویه عمل می کنند که آن حالت تراژیک را به وفور در فیلم می بینیم. از این حیث، من یاد آثار کلاسیک یونان می افتم، یعنی بن مایه های تراژدی. این بن مایه های مشترک به نظرم خیلی جذاب می آیند. در واقع این بن مایه ها همان بن مایه های آثار کلاسیک هستند که به لحن مدرن گفته شده اند. اینها از آن دست مسائلی است که بسیار جای چالش و آموختن دارد.

راستین، از نو به عنصر حذف در این فیلمنامه اشاره می کند و می گوید: بر خلاف تمامی آثار هیچکاک، حذف قصه پیچیده در این اثر کاملاً مشهود است. این فیلم در میان آثار هیچکاک، از داستان بسیار ساده ای برخوردار است. تعلیق از پیچیدگی در قصه در نمی آید یا این که شخصیت ها دو گانه بشوند یا پلات ماجرا، مسیر را پیچیده کند، در حالی که می دانید تفاوت قصه یک فیلم و پلاتش در همین پیچیدگی است. من یکی از معدود مواردی که در تیتراژ این فیلم دیدم، این است که نوشته شده: بر اساس treatmentای از هیچکاک. هیچکاک اصولاً کمتر در فیلمی عنوان می کند که ایده اولیه از آن من است. بعضاً پیش می آید که در همه چیز ایده بدهد، اما این که دوست داشته است که در این فیلم treatment باشد، اتفاق جالبی است. عجیب است که این قصه، پلات پیچیده ای هم ندارد و گر نه می توانست چیزی شبیه به سرگیجه باشد. چون اساساً treatment فیلم سرگیجه متعلق به هیچکاک است، اما این را در مورد بدنام می گوید. این موضوع جذاب می نموده است. حتی می توانیم بگوییم ساده تر کردن هر چیز بیشتر قصه، برایش جالب بوده است. این نویسنده در ادامه صحبت هایش به مشکلات فیلمنامه نویسی اشاره می کند و می افزاید: ما اصولاً در این زمینه مشکل داریم. وقتی که می رسیم، دچار مشکل می شویم، تازه می فهمیم که باید آن را پیچیده کنیم. به همین دلیل به آن پیچ های مصنوعی می دهیم، اما در این کار، عمداً پیچ های مصنوعی حذف شده است. شما اگر کمی دقت کنید، متوجه می شوید که بعد از ساخت بدنام، شبیه به این فیلم زیاد ساخته شد و همه فکر می کردند که چرا رابطه «دولین» و «آلیشا» این قدر راحت است؟ چرا آلیشا می تواند در خانه «مستر سباستین» این قدر راحت زندگی کند؟ هیچ مانعی در این فیلم به نظر نمی رسد.

راستین به فیلم ماموریت غیر ممکن 2 اشاره دارد و می گوید: استاد دیگری مثل «رابرت تاون» در این فیلم treatment را به کاربرد و تمام اجزای آن را مدنظر قرار داد. اما جسارت هیچکاکی را در آن ندید و آن را به سمت پیچیدگی پیش برد. حتی تا حدی این پیچیدگی منجر شده است به این که داستان به سمت کمدی پیش برود و قطعاً رابرت تاون از این پیشامد راضی است. در فیلمنامه نویسی باید ما به شکلی نگران شویم، که تکلیف قهرمان قصه چه می شود. اما هیچکاک کسی است که این قدر جسارت دارد که این فیلمنامه را تا این حد ساده کند. این مسائل است که هیچکاک را به یک فرد ویژه و متفاوت در کارش بدل می کند. در این شرایط است که «جان وو» نمی تواند ادعا کند که من هم یک مؤلف هستم، چرا که خودش می داند در مرحله تکنسینی است. این تفاوت ها شما را آزار می دهد، چون در این میان، شما باید با یک مؤلف رو به رو باشید که آن مؤلف هیچکاک است. حتی بن هکت هم زمانی که برای هیچکاک فیلمنامه می نویسد، به یک تکنسین تبدیل می شود. اما واقعاً باید بنشینیم و فکر کنیم که جادوی هیچکاک چیست و سبک نوآر بن هکت چطور به تریلر تبدیل می شود؟ هر چند که می توانیم جنبه های نوآری فیلم را هم در نظر بگیریم، مثلاً«اینگرید برگمن» دو شخصیت اغواگر دارد و موارد دیگر که اگر یک بار فیلم را از زاویه نوآری ببینیم متوجه آنها خواهیم شد. مهم نوع برخورد ما با فیلمنامه است و کارهایی که روی فیلمنامه انجام می شود. اینها باعث می شود تا فیلمنامه به ژانر، مسیر داستانی، درون مایه و شخصیت های مشخص برسد. هر چیزی که انرژی فیلمنامه را در مسیر دیگری ببرد، گرفته می شود و برعکس، آن چیزهایی که در ظاهر هستند، حذف می شوند، مثل «مک گافین» معروف فیلم که تصویر یک بطری حاوی ماسه است که در آن اورانیوم پیدا می شود. طبیعتاً ما باید به آن بخندیم، اما نمی خندیم، چرا؟

راستین به توانایی های بن هکت اشاره می کند و می گوید: بن مایه هایی که بن هکت در اختیار هیچکاک قرار می دهد، همان چیزهایی است که هیچکاک سال ها به دنبال آن بوده است. وجه تماتیک که همان عشق و وظیفه است و دیدگاهی تراژیک به داستان می دهد برای هیچکاک جذاب نیست. حداقل تا چند دهه اخیر که دیدگاه کمیک (منظورم خنده دار نیست) غالب بر داستان فیلم ها رواج پیدا نکرده بود اما بن هکت می آید و آن چه را که هیچکاک می خواهد، در اختیارش می گذارد و هیچکاک به نظر راضی می آید. حتی هیچکاک در آخرین جمله که به صورت روایت از یک داستان در پایان کتاب «سی نام» است، می گوید: «مادر در مورد ازدواج پسرش این طور گفت، که سال ها پسرم دنبال دختر خوبی می گشت، اما من هرگز فکر نمی کردم که دختری به این خوبی را پیدا کند». یعنی در واقع می خواهد در پایان بگوید که عشق بر وظیفه پیروز است. داستان اصلی هم در مورد دختری است که بازیگر تئاتر بوده و در دوره جنگ با افراد دشمن ارتباط برقرار می کند و برایشان خبر می آورد. آن وقت پسری از خانواده ای متشخص نیویورکی تصمیم به ازدواج با این دختر می گیرد و نگران سابقه دختر است و در نهایت، مادرشوهر از این اتفاق مطلع می شود و اتفاقاً بسیار استقبال می کند و به وجود دختر افتخار می کند. خب، این داستان از لحاظ تماتیک مطرح شد. چیزی که در فیلم چهره اش به کلی تغییر می کند، آن است که قرار نیست در فیلم این آدم ها خیلی هم وظیفه شناس باشند. اصلاً نسبی گرایی، نیست، بلکه زاویه دید هیچکاک از این جهت مهم است که دوست دارد بخش عاشقانه داستان را پررنگ کند و برای همین است که این فیلم، به عنوان عاشقانه ترین فیلم سینما انتخاب شده است. در واقع، در رقابت شدید با فیلمی چون کازابلانکا قرار دارد. آمریکایی ها تنها به کازابلانکا رأی می دهند، اما در سراسر دنیا و رای گیری ای که شبکه MTV هر صد سال برگزار می کند، بدنام رأی اول را آورد.

سجادی با اشاره به شباهت های کازابلانکا و بدنام می گوید: به نظر من فرمول هر دو فیلم یکی است و هر دوی آنها، از دو اتفاق تاریخی ملتهب استفاده می کنند؛ جنگ و استعمار که در بک گراند فیلم هاست و رابطه عاشقانه که در فورگراند در جریان است. به نظر من، دلیل موفقیت این دو فیلم هم همین موضوع است. اما در مورد موضوع مک گافین که شما اشاره کردید، من بسیار مطالعه کردم. در تمام جاهایی که مطلبی در این مورد نوشته شده بود، گفته بودند که به جای مک گافین هر چیز دیگری می توانست استفاده شود. اما نظر من این نیست، من معتقدم که هیچ چیزی نمی توانست جایگزین این مک گافین شود. آلیشا فردی الکلی است و از سویی، قرار است او را مسموم هم بکنند. پس این که مک گافین قرار باشد از طریق شیشه مشروب در بیاید، نه تنها عجیب نیست، بلکه بسیار اصولی اتفاق افتاده است. چون اگر بخواهیم وجه تخریبی این دو را هم در نظر بگیریم و بعد مسئله مسمومیت و اورانیومی که باعث تخریب می شود، آن وقت متوجه می شویم که خیلی روی آن فکر شده است.

راستین، این بحث را ادامه می دهد: عنصر ارتباطی، در فیلمنامه هایی که احساس می کنند، اتفاقات به اندازه باید و شاید به هم متصل نیستند، استفاده می شود. اصولاً عنصر ارتباطی در فیلمنامه های کلاسیک استفاده می شود، حالا باید دید که آیا در این فیلم از عنصر ارتباطی استفاده شده است یا از مفهوم ارتباطی. در اولین ملاقات، آلیشا مست است و به کسی که ما نمی بینیم، مشروب پیشنهاد می کند. سپس در خانه در اوضاعی نابسامان او را می بینیم که با لیوان شیر مواجه می شود؛ صحنه ای که در فیلم سه زن هم هست. سپس اولین نوشیدنی ها در خانه شکل می گیرد. بعد آن بطری و آن شامپاینی که قرار است «کاری گرانت» بگیرد و زمان شام در بالکن ببرد را می بینیم. در واقع صحنه بالکن، شاه سکانس فیلم است؛ صحنه ای که می بینیم بطری شامپاین جا می ماند و کسی به آن توجه ندارد. اولین ملاقات آلیشا و سباستین هم به دلیل دعوت به نوشیدن است و بعدها در قهوه اش دارو می ریزد. اولین جایی که انبار اشرافی شراب که محلی ممنوعه است، لو می رود؛ جایی است که دکتر در مورد سال تهیه مشروب ها صحبت می کند، عمل نوشیدن و در واقع ارتباط بین شراب، زن، تحول و نوشیدن است که در این فیلم مشهود است. ما اسطوره های ازلی در این فیلم می بینیم. در واقع تطهیر شخصیت ها در این فیلم با شراب انجام می شود؛ چیزی که ما در ایران به آن «آب توبه» می گوییم. ساختار، بسیار پیچیده است. کثیریان با اشاره به جذابیت های شخصیت سباستین، می گوید: من هم موافقم که بدنام سه شخصیت محوری دارد، اما معتقدم که شخصیت سباستین شخصیت جذاب تری است. یعنی به نظر من تنها گناه او عشق به آلیشیا است و بدون این که اتفاقی افتاده باشد، به او ظلم می شود. او نیز همچون دو شخصیت دیگر، درگیر عشق و وظیفه است؛ در مقابل گروهش وظیفه ای دارد، اما از سویی عاشق آلیشیا است و از همین جا هم ضربه می خورد. ضمن این که این موضوع در مورد آلیشیا هم صادق است. این درگیری در مورد آلیشیا به صورت چند وجهی است، گاهی خیلی ناشی و بی قید است، مثلا در مورد موضوع «کلید» و گاهی هم خیلی باهوش است، مثلاً در مورد دیدن مکان مشروب ها و جلب شدن توجه اش.

راستین، یکی از نقاط قوت بدنام را شخصیت محوری آن می داند و می افزاید: این فیلم به جای آن که روی حادثه و پلات برنامه ریزی کرده باشد، اهمیتی دو چندان به شخصیت ها داده است و با آنها پیش می رود و تراژدی را در حیطه آنها به اوج می رساند. شاید سباستین از آن جهت جذاب می نماید که کمی متفاوت عمل می کند. من فکر می کنم نقطه قوت فیلم، این است که در فضایی تراژیک، خدایان فیلم درگیر و مقهور شرایط زمینی اند. یعنی همه آنها عاشق اند و با وظیفه مشکل دارند و بیشتر به بن مایه های ازلی- ابدی می پردازند. مسائلی که هنوز هم برای انسان همان اهمیت هزار سال پیش را دارد و این مهم ترین دلیل ماندگاری بدنام است. مهم ترین چیزی که در مورد شخصیت های بدنام وجود دارد، این است که آنها هم نقاط ضعف و قوت دارند، در همه آنها کودکی وجود دارد، حتی شخصیت های فرعی هم رنگ بندی خاص خودشان را دارد و باز هم به ابعاد انسانی توجه دارد. حتی همه آنها شخصیت ها می توانند مطلق باشند اما نیستند و شخصیت ها، انسانی طراحی شده اند. در واقع فیلم می خواهد به ما بگوید که همه شخصیت ها به نوعی خوب هستند، صرفاً شرایط و موقعیت ها، ممکن است آنها را وادار به تغییر کردن کند.

وی پایان غافلگیرکننده فیلم را یادآور می شود و می گوید: در پایان، هیچ قاتلی اتفاق نمی افتد، هیچ کسی کشته نمی شود و در ساده ترین شکل، تمام می شود و شاید این پلان آخر که در روی سباستین بسته می شود، سمپاتی شما را به عنوان بیننده بیشتر می کند.

سجادی در مورد شخصیت اصلی زن بدنام، آلیشیا، صحبت می کند. او به تاریخچه ای مختصر اشاره دارد و می گوید: قاعدتاً در تفکر کاتولیک که متاثر از عهد عتیق است، زن در غرب، ذاتاً گناهکار است چون باعث بیرون راندن آدم از بهشت شده است و ازدید فمنیستی، زن در فیلم های هیچکاک بررسی شده. حتی جدیدترین مطلب در این زمینه پیتر اولوسون می نویسد: زاویه های دید فیلم بر اساس نشان دادن زیبایی ها و گناهکاری زن هستند. اما زاویه دید فیلم های هیچکاک اصولاً نسبت به زن، یک شخصیت گناهکار است که مرد او را می بخشد و مرد است که کمکش می کند او این ا صل توسط او پذیرفته شده است. من تا اینجا با هیچکاک کاری ندارم، بلکه صحبت من در مورد بن هکت است، او تمام مدت سعی دارد که شخصیت ها را تطهیر کند.

وی افسانه «ریش آبی» را یادآوری می کند و خلق شخصیت آلیشیا را که نمونه شخصیت پردازی ازلی- ابدی است، محصول بهره گیری از این افسانه می داند و می گوید: فیلمنامه کاملاً از افسانه ها و اسطوره ها آمده است و کلیدی که ما دائماً در فیلم می بینیم به فیلمنامه بر می گردد نه به فیلم و کارگردان، که بسیار هم خوب استفاده شده است. این کلید در فیلم های مختلف در چهره های گوناگون ظاهر شده است. مثلاً در فیلم مأموریت غیرممکن 2 به شکل دیسکت است. «دولین» کاملاً کلیشه یک مرد هوس باز است؛ مردی که در موقعیتی خاص قرار می گیرد و بین عشق و وظیفه معلق است.

پس از این صحبت ها، تماشاگران حاضر در سالن به بیان نظرات و سؤالات خود می پردازند. یکی از تماشاگران حاضر در مورد شخصیت پیچیده دولین سؤالی می پرسد، در پاسخ به او، سجادی می گوید: دولین یک شخصیت جذاب پنهان کار است. پنهان کاری، رمز ورود به این شخصیت است و کارش این است که از جذابیتش استفاده کند تا زن ها او را دوست داشته باشند. قصه قدیمی دختر پولدار که مجبور بود خود را فقیر کند تا ببیند مرد فقیر او را دوست دارد یا پولش را. این موضوع می تواند برای مرد جذاب یک صورت مسئله باشد، پس او سعی می کند خودش را به عنوان یک چهره بد معرفی کند. پنهان کاری دومش این است که او پیوسته یاد گرفته است که از جذابیتش سریعاً به نتیجه برسد. نمی تواند واقعاً قبول کند که زنی دوستش داشته باشد و حتی نمی تواند ارتباط جنسی را عاشقانه تصور کند. بنابراین همیشه از لمس کردن فراری است و به همین دلیل بوسه نقش مهمی در این فیلم دارد. اما این چهره در پایان فیلم فرق می کند. از این رو، ما در سکانس پایانی، بوسه را زیاد داریم. عشق او بالاخره بروز می کند و دیگر برایش مهم نیست که شوهر دختر ببیند یا نه، او دیگر دلش می خواهد کار خودش را انجام بدهد. در فیلمنامه هکت، بر اساس ساختار یک فیلمنامه کلاسیک، زن گناهکار باید در بوته آزمایش ثابت کند که پاک شده است و تا سر حد مرگ، مردش را دوست دارد. اینجاست که مرد می آید و او را مثل زیبای خفته با بوسه نجات می دهد. یعنی باز داستان «ریش آبی» تکرار می شود. در سکانس پایانی فیلم که در اتاق خواب آلیشیا است، زیبای خفته ما بیدار می شود و با بوسه ای نجات پیدا می کند. پس اگر یک فیلمنامه نویس ایده خوبی را بدهد، کارگردان به راحتی می تواند آن را بپروراند و دنبال کند.

کثیریان با اشاره به شخصیت دولین در فیلم می گوید: من فکر می کنم او زمینه های علاقه به آلیشیا را در چند قسمت نشان داده است. زمانی که آلیشیا می خواهد به سمت سباستین برود، او می گوید که آلیشیا، برای این کار تربیت نشده است و مخالف است. احساس می شود که کاملاً فراتر از حرفه اش دارد این حرف را می زند، یا در جایی دیگر که در جلسه رؤسا، از آلیشیا دفاع می کند و در یکی از قرارهایشان که حال آلیشیا هم در آن زمان مساعد نیست، عملاً حسادت می کند. در عین حال، وظیفه باز هم پررنگ تر و قدرتمندتر است. اما ما حسادت را حس می کنم و حتی در بازی کاری گرانت هم پیداست. اما او جلوی این احساس را می گیرد. به نظر می رسد که زمینه سازی اش انجام شده. که بروز عشق را در نهایت شاهد هستیم.

راستین، بحث از ابراز عشق را باز می کند و این طور ادامه می دهد: ابراز عشق خودش یک عنصر ارتباطی است. ابراز عشق باید کاملاً هیجانی باشد، باید بروز کند تا باور شود، خصوصاً از لحاظ تصویری تمام مدت دولین در صدد پنهان کردن این احساس است. تماشاچی می داند، اما باید با تصویر این را حس کند. حتی سباستین هم می داند. دولین به نوعی فردین بازی در می آورد. حسادت های دولین و سباستین هم در قاب گفت و گوهای متفاوت در فیلم است. اما فنر ارتباط آلیشیا و دولین فشرده می شود تا بالاخره در سکانس اتاق خواب، نمایان می شود و عشق بروز پیدا می کند. اینجاست که تماشاگر خیالش راحت می شود، اما برایش این سؤال هم پیش می آید که چرا دار و دسته سباستین خودشان را از شر این دو نفر خلاص نمی کنند. اینها همان تکنیک هایی است که در فیلمنامه نویس ها و هم کارگردانان می دانند که ما چگونه باید یاد بگیریم بیشتر از آن که به واقعیت ها احترام بگذاریم، به باورپذیری ها احترام بگذاریم و لذت ببریم. این همان نکته سینمای هیچکاک است.

سجادی به پنهان کاری های دولین و سباستین اشاره می کند. او می گوید: هر دوی این شخصیت ها، در حال پنهان کاری هستند. دولین فردی حرفه ای است و پنهان کاری جزئی از حرفه اش است، اما سباستین آدمی است که مشغول سپری کردن زندگی اش است و حالا، بنابر اهدافی که دنبال می کند، مجبور است یک سری مسائل را پنهان کند و بسیار هم غیر حرفه ای عمل می کند. از سویی، سن و سالش را هم باید در نظر گرفت. او فردی سرد و گرم چشیده است و بسیار محتاط عمل می کند. او کسی نیست که بخواهد دائم ابراز عشق کند و حتی در چند جا می گوید: «عمل من نشان نمی دهد؟» او نمی خواهد خودش را پایین بیاورد و جمله دوستت دارم را دائماً تکرار کند. از سویی، این اتفاق همان تعلیق است.

کثیریان باز هم از شخصیت های فیلم صحبت می کند. به نظر می آید که تمام شخصیت های فیلم حداقل یک بار همدیگر را امتحان می کنند.حتی دولین یک بار سباستین را امتحان می کند. در سکانس اسب سواری، دولین می خواهد بفهمد که هنوز سباستین، آلیشیا را دوست دارد یا نه؟ به قول معروف می خواهد ببیند می شود هنوز روی سباستین حساب کرد تا این پروژه انجام شود یا نه؟ حتی زمانی که آلیشیا بحث خواستگاری این است که آلیشیا جواب نه بدهد و این رفتارش را دلیل بروز عشق می داند و جواب نه او را در واقع دلیل پذیرفتن عشق اش از سوی آلیشیا می شمرد. اما این اتفاق نمی افتد. از سوی دیگر، دولین او را امتحان کرده است و می گوید: تو خودت باید نه می گفتی نه این که من به تو بگویم. فکر می کنم حتی در مورد سباستین و آلیشیا هم این نکته صدق می کند.

راستین در این مورد خاطر نشان می کند: امتحان کردن در فیلمنامه ها و لوکیشن های محدود، تعیین موقعیت و مشخص کردن آن برای بیننده است، یعنی مثل یک بازی سه نفره است. یعنی این فیلمنامه نه شخصیت محور است نه ماجراجو. شخصیت ها از موقعیت های مختلف نسبت به هم تغییر موضع می دهند. یعنی یک منشور سه وجهی هستند که از هر زاویه ای نگاه کنی آن دو نفر را طوری دیگر می بینی. این باعث می شود تا تماشاچی دائم بحران و تعلیق را حس کند و نیازمند باز شدن این گره ها در پایان است. نیازمند تکیه گاه است؛ تکیه گاهی که فیلمنامه بن هکت و فیلم هیچکاک به بیننده نمی دهد و تعلیق را دو چندان می کند. همه فیلم، روی این محور مسابقه و حذف رقیب می گذرد و طبیعتاً امتحان جزئی از آن است.

راستین در ادامه در پاسخ به سؤال یکی دیگر از علاقه مندان فیلمنامه نویسی که در مورد قطعیت در فیلم های هیچکاک سؤال می پرسد، می گوید: من خود از علاقه مندان سینمای هیچکاک هستم. اما هرگز نتوانسته ام در مورد قطعیت در فیلم های او با قطعیت نظر بدهم، خصوصاً این که اصلاً برای ما قطعی نیست و من تا به حال به نتیجه گیری خاصی در این مورد نرسیده ام. در مورد این فیلم، شاید بتوان گفت که در آن، لایه نامکشوف بسیار زیاد است و شاید بتوان دلیل برگزاری این نشست را هم در همین موضوع دانست. اما هر کدام از شما می دانید زاویه دیدتان را در مورد فیلم های هیچکاک انتخاب کنید.

منبع: ماهنامه فیلمنامه نویسی فیلم نگار 31

[nextpage title=”گذری بر فیلم زیبای بدنام (NOTORIOUS)- از شاهکارهای آلفرد هیچکاک”]

فیلم بدنام از محبوب ترین فیلم های استاد سینما آلفرد هیچكاك و به قولی هیچكاكی ترین فیلم اوست كه به همراه فیلم سرگیجه Vertigo دو فیلم عاشقانه مهم استاد را شكل می دهند. این فیلم كه به فارسی هم دوبله شده است از فیلمنامه بسیار عالی بن هكت و بازی بازیگرانی همچون كری گرانت – اینگرید برگمن و كلود رینز بهره می برد كه دو مورد آخری را در فیلم معروف كازابلانكا حتما به خاطر دارید.

بدیهی است كه حاصل تركیب یك فیلمنامه عالی با بازیگران افسانه ای و یك كارگردان بی نظیر فیلمی معمولی نخواهد بود. به كسانی كه از فیلم كازابلانكا خوششان آمده پیشنهاد میكنم كه حتما این فیلم را هم ببینند.

به مانند كازابلانكا – بدنام هم فاقد هر گونه سكانس زائد و اضافی است و بعد از شروع فیلم شما را تا آخر سر جای خود مینشاند و مسلما شما را برای تماشای مجدد علاقمند تر میكند. سكانسهای شاهكار هیچكاكی در فیلم فراوانند و هر كدام به تنهایی می توانند كلاس درس سینما باشند:

از كادربندی ها گرفته تا تراولینگ دوربین – نماهای نقطه نظر – كلوزآپ ها – دیالوگهای بازیگران – موزیك و…

فیلم برداری سیاه و سفید با كنتراست بالا كه به خصوص در نسخه دی وی دی مشهود است یكی از بهترین نمونه های فیلم های هیچكاك است كه كاملا حال و هوای فیلم به بیننده منتقل می كند.

فیلم از دادگاه محاكمه پدر یك دختر آلمانی به نام آلیشیا هوبرمن (برگمن) شروع می شود كه به جرم همكاری با نازیها محكوم می شود. سازمان جاسوسی آمریكا ماموری به نام دولین Devlin(گرانت) را مامور مواظبت و زیر نظر گرفتن آلیشیا می كند تا دختر را ترغیب كند كه اطلاعاتی را با نفوذ در شبكه دوستان پدرش به آنها بدهد اما دختر كه به خاطر ناراحتی مرگ پدرش رو به میخوارگی آورده به این مامور خشك سازمان سیا نم پس نمی دهد.

اما به تدریج در پی یك سری وقایع مامور سر سخت شیفته آلیشا می شود و علائمی هم از عشق در رفتار دختر بروز می كند اما هر دو نسبت به هم شك دارند. دولین كه عاشق آلیشیا شده شك دارد كه آیا آلیشیا فقط به خاطر یك خوشی موقتی با او كنار آمده یا واقعا او را دوست دارد. آلیشیا هم فكر می كند كه دولین برای پیش بردن كار سازمان خود به او اظهار علاقه می كند.

توضیحات:

هیچكاك در اكثر فیلمهایش در نمایی كوتاه از فیلمش ظاهر می شود و این ویژگی عجیب خاص فیلمهای اوست.در فیلم بدنام هم در جایی كه الیشیا و دولین نگران تمام شدن زودتر از موعد شراب در مهمانی هستند و الیشیا مرتبا مهمانان در حال نوشیدن را نگاه میكند هیچكاك در نهایت بیرحمی در هنگام ورود آنها به اتاق یك گیلاس كامل شامپاین را سر می كشد و صحنه را ترك می كند !

در صحنه قبل از اینكه آلیشیا متوجه جریان مسمومیت خود شود زاویه دوربین هیچكاك تصویر چهره او را از پشت فنجان حاوی سم به زیبایی تمام نشان می دهد و تماشاگر اثر سم را در چهره او به خوبی می بیند.

یكی از معروف ترین سكانسهای تاریخ سینما صحنه حركت دوربین فیلم بدنام از چلچراغ سقف سالن مهمانی و حركت پیوسته و آرام آن به پایین است تا جاییكه به كلید مخفی شده در دست الیشیا كه منتظر ورود دولین به مهمانی است می رسد.

هیچكاك در این باره گفته است: می خواستم ابتدا با نشان دادن فضای مهمانی و سرگرم بودن مهمانها و سپس حركت طولانی دوربین و زوم كردن عمیق آن بر روی كلید وجود درام (داستان) دیگری را در داخل درام ظاهری مهمانی نشان بدهم. جایی كه درام اصلی ماجرا در جریان است همین كلید است اما دیگران سرگرم تفریحات خویش هستند و از آن خبر ندارند. به مانند فیلم كازابلانكا از توضیح یك سوم آخر فیلم می گذریم تا جذابیت تماشای آن از بین نرود. (گر چه بدنام هم از آن دسته فیلمهایی است كه تماشای چند باره آن به هیچ وجه خسته كننده نیست )

چند نكته جالب در مورد فیلم بدنام:

در فیلم بدنام سكانس معروفی است كه مربوط به بوسه طولانی كری گرانت و اینگرید برگمن است و به طولانی ترین سكانس بوسه تاریخ سینما مشهور است. اما طبق قوانین اداره سانسور آمریكا در آن زمان مدت بوسه نمی بایست از 3 ثانیه بیشتر باشد.هیچكاك كه همیشه از دست انداختن اعضای سانسور فیلم آمریكا لذت می برد برای عبور از این سد با مهارت تمام طوری این سكانس را فیلبرداری كرده است كه حركت و جابجایی دوربین هم اداره سانسور و هم تماشاگر را فریب می دهد و این طور به نظر می رسد كه برگمن و گرانت 3 دقیقه در حال معاشقه اند.

به دلیل آوردن موضوع اورانیوم در فیلم ( كه در سال 1946 بسیار مبتكرانه و جسورانه بود) هیچكاك تا سه ماه از سوی پلیس فدرال آمریكا از دور تحت نظر بود. چرا كه در آن موقع موضوع اورانیوم و بمب اتمی كه فقط چند ماه از ساخت آن توسط آمریكا می گذشت بسیار سری و مهم قمداد می شد.

كلید در فیلم بدنام یك عنصر اساسی است چون كلید سرداب شراب رهگشای راز خانه الكس است و اهمیت كلید سرداب در فیلمبرداری هیچكاك تاكید می شود. بعد از پایان فیلبرداری بدنام اینگرید برگمن كلید مورد نظر را عمدا پنهان می كند و آنرا برای یادگاری پیش خود نگه می دارد تا اینكه 34 سال بعد در سال 1980 درست چند ماه قبل از مرگ هیچكاك در مهمانی كه تمام دوستان و بازیگران قدیمی هیچكاك جمع شده بودند آنرا به عنوان یك هدیه مخصوص به هیچكاك هدیه می كند كه باعث شادی و گریه هیچكاك می شود

دیوید سلزنیك (سازنده معروف بر باد رفته) تهیه كننده اصلی بدنام امتیاز فیلم را همراه با فیلمنامه نویس (بن هكت) كارگردان (آلفرد هیچكاك)و بازیگران (كری گرانت – اینگرید برگمن) به كمپانی ار.ك. او فروخت و فیلم كه فقط یك و نیم میلیون دلار خرج برداشته بود در گیشه بیش از 8 میلیون دلار (حدود 500 میلون دلار امروز ) فروخت كه در آن زمان سودی عالی بود.

منبع: سایت سینمای كلاسیك

 

دیدگاه ارسال شده است

نمایش / مخفی کردن دیدگاه ها